چارلز داروین که بود ؟
طبیعت گرای انگلیسی
چارلز داروین که بود ؟
چارلز داروین، به طور کامل چارلز رابرت داروین، (متولد 12 فوریه 1809، شروزبری، شروپشایر، انگلستان – درگذشته 19 آوریل 1882، داون، کنت)، طبیعت شناس انگلیسی که نظریه علمی تکامل از طریق انتخاب طبیعی پایه و اساس مطالعات تکاملی مدرن شد. برای ادامه مقاله با مجله علمی آندرومدامگ همراه باشید.
داروین که یک نجیب زاده روستایی مهربان بود، ابتدا جامعه مذهبی ویکتوریایی را با این پیشنهاد که حیوانات و انسان ها یک اصل و نسب مشترک دارند، شوکه کرد. با این حال، زیستشناسی غیرمذهبی او برای طبقه در حال رشد دانشمندان حرفهای جذاب بود و تا زمان مرگش، تصورات تکاملی در تمام علوم، ادبیات و سیاست گسترش یافت. داروین که خود یک آگنوستیک بود، در کلیسای وست مینستر لندن، بهترین تجلیل از بریتانیا را به خاک سپرد.
داروین نظریه جسورانه خود را در سالهای 1837-1839، پس از بازگشت از سفر دور دنیا با HMS Beagle، به صورت خصوصی فرموله کرد، اما دو دهه بعد بود که سرانجام آن را در منشا گونه ها (1859) به طور عمومی بیان کرد. کتابی که عمیقا بر جامعه و اندیشه مدرن غربی تأثیر گذاشته است.
داروین دومین پسر رابرت وارینگ داروین و سوزانا ودگوود، دختر صنعتگر سفالگر یونیتاری، جوزیا ودگوود بود. پدربزرگ دیگر داروین، اراسموس داروین، پزشک آزاداندیش و شاعر مد پیش از انقلاب فرانسه، نویسنده Zoonomia بود.). مادر داروین در هشت سالگی درگذشت و سه خواهر بزرگترش از او مراقبت کردند. پسر در هیبت پدر مستبد خود ایستاد که مشاهدات پزشکی زیرکانه او را در مورد روانشناسی انسان آموخت. اما او از یادگیری بیدرنگ قوانین کلاسیک در مدرسه سنتی آنگلیکن شروسبری متنفر بود، جایی که بین سالهای 1818 و 1825 در آنجا تحصیل کرد. سپس علم در مدارس دولتی انگلیسی غیرانسانی تلقی میشد و داروین به دلیل پرداختن به شیمی توسط مدیر مدرسهاش محکوم شد (و با نام مستعار “گاز” توسط همکلاسی هایش).
پدرش، که این نوجوان 16 ساله را یک ولگرد میدانست که فقط به تیراندازی با بازی علاقه داشت، او را در سال 1825 برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبورگ فرستاد. بعدها در زندگی، داروین این تصور را ایجاد کرد که در طول دو سال تحصیل در ادینبورگ چیز کمی آموخته است. در واقع، این یک تجربه سازنده بود. هیچ آموزش علمی بهتری در دانشگاه بریتانیا وجود نداشت. به او آموخته شد که شیمی سنگ های خنک کننده در زمین اولیه را درک کند و چگونه گیاهان را بر اساس «نظام طبیعی» مدرن طبقه بندی کند. در موزه ادینبورگ توسط جان ادمونستون، برده آزاد شده آمریکای جنوبی، پر کردن پرندگان و شناسایی لایههای سنگی و گیاهان و جانوران استعماری به او آموزش داده شد.
مهمتر از آن، دانشجویان رادیکال دانشگاه، نوجوان را در معرض جدیدترین علوم قاره ای قرار دادند. ادینبورگ مخالفان انگلیسی را جذب کرد که از فارغ التحصیلی در دانشگاههای انگلیسی آکسفورد و کمبریج منع شده بودند، و در انجمنهای دانشجویی داروین شنید که آزاداندیشان طرح الهی آناتومی صورت انسان را انکار میکردند و استدلال میکردند که حیوانات در تمام تواناییهای ذهنی انسان مشترک هستند. یک صحبت درباره ذهن به عنوان محصول مغز مادی، رسما سانسور شد، زیرا چنین ماتریالیسمی در دهه های محافظه کار پس از انقلاب فرانسه، خرابکارانه تلقی می شد. داروین شاهد مجازات های اجتماعی ناشی از داشتن دیدگاه های انحرافی بود. هنگامی که او راب های دریایی و آغل های دریایی را در سواحل مجاور جمع آوری می کرد، رابرت ادموند گرانت، یک تکامل گرا رادیکال و شاگرد زیست شناس فرانسوی ژان باپتیست لامارک، او را همراهی می کرد. گرانت که متخصص اسفنج بود، مربی داروین شد و به او در مورد رشد و روابط بی مهرگان دریایی اولیه آموزش داد، که گرانت معتقد بود کلید کشف اسرار پیرامون منشا موجودات پیچیده تر است. داروین که تشویق شده بود از طریق مطالعه جانورشناسی بی مهرگان به مسائل بزرگتر زندگی بپردازد، مشاهدات خود را روی تشک دریایی لارو (Flustra) انجام داد و یافته های خود را در انجمن های دانشجویی اعلام کرد.
داروین جوان در محیط فکری غنی ادینبورگ چیزهای زیادی آموخت، اما نه پزشکی: او از آناتومی متنفر بود و جراحی (پیش کلروفرم) او را بیمار کرد. پدر آزاداندیش او که زیرکانه متوجه شد که کلیسا دعوت بهتری برای یک طبیعت گرا بی هدف است، او را در سال 1828 به کالج مسیح در کمبریج منتقل کرد. داروین با تغییر کامل محیط، اکنون به عنوان یک نجیب زاده انگلیسی آموزش دیده بود. او اسب خود را گرفت، با پسران دیگر سربازان به انجام خوش بش رفت و در سال 1831 مقام دهم را در لیسانس هنر به دست آورد. در اینجا توسط یک استاد جوان به او جنبه محافظه کار گیاه شناسی نشان داده شد. کشیش جان استیونز هنسلو، در حالی که کشیش آدام سدویک، صاحب طراحی مشیت در دنیای حیوانات، داروین را در سال 1831 برای یک سفر زمین شناسی به ولز برد.
داروین که توسط روایت الکساندر فون هومبولت از جنگلهای آمریکای جنوبی در «روایت شخصی سفرها» نوشته شده بود، به پیشنهاد هنسلو برای سفر به Tierra del Fuego، در منتهی الیه جنوبی آمریکای جنوبی، سوار بر یک برج بازسازیشده، HMS Beagle، پرید. داروین بهعنوان یک جراح طبیعی-طبیعتشناس حقیر قایقرانی نمیکند، بلکه بهعنوان یک همراه نجیبزادهای که از خود تأمین مالی میکند، با کاپیتان 26 ساله، رابرت فیتزروی، اشرافی که از تنهایی فرماندهی میترسید، سفر کند. سفر فیتزروی باید یک سفر امپریالیستی-انجیلی باشد: او قصد داشت برای تسهیل تجارت بریتانیا، ساحل پاتاگونیا را بررسی کند و سه فرد را که قبلاً از Tierra del Fuego به انگلستان آورده و مسیحی شده بودند، بازگرداند. داروین خود را با سلاح، کتاب (فیتزروی جلد اول اصول زمین شناسی، نوشته چارلز لیل) و توصیه های کارشناسان باغ وحش لندن در مورد حفظ لاشه ها را به او تجهیز کرد. کشتی بیگل در 27 دسامبر 1831 از انگلستان حرکت کرد.
دور زدن کره زمین ساخت داروین 22 ساله است. پنج سال سختی جسمی و سختگیری ذهنی، محبوس در دیوارهای کشتی، که با فرصتهای باز در جنگلهای برزیل و کوههای آند جبران شده بود، به داروین جدیت تازهای میداد. او به عنوان یک طبیعتگرای نجیبزاده، میتوانست کشتی را برای مدتهای طولانی ترک کند و به دنبال منافع خود باشد. در نتیجه، او تنها 18 ماه از سفر را در کشتی گذراند.
سختی آنی بود: یک دریازدگی عذابآور. سوال او هم همینطور بود: در روزهای آرام، شهر داروین مملو از پلانکتون، او را به این فکر واداشت که چرا موجودات زیبا در وسعت اقیانوس، جایی که هیچ انسانی نمیتواند از آنها قدردانی کند. در جزایر کیپ ورد (ژانویه 1832)، ملوان نوارهایی از صدفها را دید که از میان صخرههای محلی عبور میکردند و این نشان میداد که لایل در گمانهزنیهای زمینشناسی خود درست میگفت و زمین در مکانهایی بالا میآید و در برخی دیگر سقوط میکند. در سالوادور د باهیا (سالوادور کنونی)، برزیل، تجملات جنگل های بارانی ذهن داروین را در “هرج و مرج لذت” قرار داد. اما این ذهن، با ویژگیهای لغوی ودگوود، توسط بردهداری محلی شورش کرد. برای داروین، اغلب به تنهایی، جنگلهای استوایی بهنظر میرسید شرارتهای انسانی را جبران میکرد: ماهها در ریودوژانیرو در میان آن شکوه استوایی درخشان، پر از کرمهای مسطح «خوشرنگ» سپری شد، و خود کلکسیونر با عنکبوتها داغ شد. ” اما طبیعت بدیهای خاص خود را داشت و داروین همیشه زنبور انگلی ایکنومون را با لرز به یاد میآورد که کرمها را ذخیره میکرد تا بوسیله حشراتش خورده شوند. او بعداً این شواهد را علیه طراحی سودمند طبیعت در نظر گرفت.
در جولای 1832 در رودخانه پلاتا (ریو د لا پلاتا)، مونته ویدئو، اروگوئه را در حالت شورش یافت و به ملوانان مسلح پیوست تا قلعه تحت کنترل شورشیان را پس بگیرد. در باهیا بلانکا، آرژانتین، گاوچوها به او از نابودی «هندیهای پامپاس» گفتند. در زیر پوشش مدنیت انسانی، نسل کشی یک قانون در مرز به نظر می رسید، نتیجه ای که با ملاقات داروین با ژنرال خوان مانوئل دی روزاس و «ارتش شرور باندیتی مانند» او که مسئول ریشه کنی بومیان بود، تقویت شد. برای یک مرد جوان حساس، تازه وارد کالج مسیح، این ناراحت کننده بود. تماس او با انسانهای «رامنشده» در تیرا دل فوئگو در دسامبر 1832 او را بیشتر ناآرام کرد. داروین نوشت: «تفاوت بین انسان وحشی و متمدن چقدر بزرگ است. این تفاوت بیشتر از یک حیوان وحشی و حیوان اهلی است». خدا آشکارا انسان ها را در گستره فرهنگی وسیعی آفریده بود، و با این حال، با قضاوت بر اساس وحشی های مسیحی شده در کشتی، حتی «پایین ترین» نژادها نیز قادر به بهبود بودند. داروین وسوسه شده بود، و همیشه برای توضیح کوتاهی می کرد.
اکتشافات فسیلی او سؤالات بیشتری را ایجاد کرد. سفرهای دورهای داروین به مدت دو سال به صخرههای باهیا بلانکا و جنوبتر در بندر سنت جولیان، استخوانهای بزرگی از پستانداران منقرض شده به دست آورد. داروین جمجمهها، استخوانهای ران، و صفحات زره را به کشتی بازگرداند – بنظر او آثاری از کرگدنها، ماستودونها، آرمادیلها بهاندازه گاو و تنبلهای زمینی غولپیکر (مانند مگاتریوم). او پستانداری به اندازه اسب را با صورت درازی مانند مورچه خوار کشف کرد و از یک سواری 340 مایلی (550 کیلومتری) به مرسدس در نزدیکی رودخانه اروگوئه با جمجمه ای به طول 28 اینچ (71 سانتی متر) که به اسبش بسته شده بود، بازگشت. استخراج فسیل برای داروین به یک رمان عاشقانه تبدیل شد. این او را به فکر دنیای اولیه و آنچه که باعث شده آن جانوران غول پیکر از بین برود، رانده شد.
زمین آشکارا در حال تغییر بود، بالا می رفت. مشاهدات داروین در کوه های آند آن را تایید کرد. پس از بررسی جزایر فالکلند توسط کشتی بیگل و پس از اینکه داروین در بندر دیزایر (Puerto Deseado)، آرژانتین، استخوان های نیمه جویده شده گونه جدیدی از رئا را جمع کرد، کشتی از ساحل غربی آمریکای جنوبی به سمت والپارایسو، شیلی حرکت کرد. . در اینجا داروین از ارتفاع 4000 پا (1200 متری) به دامنه کوه های آند صعود کرد و از نیروهایی که می توانستند چنین کوه هایی را بلند کنند شگفت زده شد. هنگامی که او فوران کوه آتشفشانی اوسورنو را در 15 ژانویه 1835 دید، نیروهای خود ملموس شدند. سپس در والدیویا، شیلی، در 20 فوریه، هنگامی که او روی یک کف جنگلی دراز کشید، زمین لرزید: شدت زلزله و موج جزر و مدی متعاقب آن بود. برای ویران کردن شهر بزرگ کنسپسیون، که داروین از ویرانههای آن عبور کرد، کافی است. اما چیزی که او را مجذوب خود کرد این بود که به ظاهر ناچیز بود: بسترهای صدف محلی که همه مرده بودند، اکنون بالای جزر و مد افتاده بودند. زمین بالا آمده بود: لایل، با اتخاذ موقعیت یکنواختی، استدلال کرده بود که تشکیلات زمین شناسی نتیجه نیروهای تجمعی ثابتی هستند که امروزه می بینیم. و داروین آنها را دیده بود. قاره در یک زمان چند فوتی خود را بالا می برد. او سالهایی را تصور کرد که درختان فسیلشده در ماسهسنگ (که زمانی گلهای ساحلی بود) تا ارتفاع 7000 فوتی (2100 متری) بلند شدند، جایی که آنها را پیدا کرد. داروین شروع به تفکر بر حسب زمان عمیق کرد.
آنها پرو را در سپتامبر 1835 در خانه گردشگران ترک کردند. ابتدا داروین در جزایر گالاپاگوس “سرخ شده” فرود آمد. آنها جزایر زندان آتشفشانی بودند که با ایگواناهای دریایی و لاک پشت های غول پیکر در حال خزیدن بودند. (داروین و خدمه لاکپشتهای کوچکی را به عنوان حیوان خانگی به کشتی آوردند تا از پرو به کتهایشان بپیوندند.) برخلاف افسانه، آن جزایر هرگز لحظه «اورکا» داروین را فراهم نکردند. اگرچه او اشاره کرد که پرندگان مقلد در چهار جزیره متفاوت بودند و نمونههای خود را بر اساس آن برچسبگذاری کرد، اما نتوانست پرندههای دیگر خود را بر اساس جزیره برچسبگذاری کند – آنچه که فکر میکرد چرچپیچی، “منقار درشت”، فنچ و اقوام اوریول است. داروین نیز نمونههای لاکپشت را جمعآوری نکرد، حتی اگر زندانیان محلی معتقد بودند که هر جزیره نژاد متمایز خود را دارد.
افرادی از طریق تاهیتی، نیوزلند و استرالیا بازگشتند. در آوریل 1836، زمانی که بیگل جزایر کوکوس (کیلینگ) را در اقیانوس هند ساخت – فیتزروی برای دیدن اینکه آیا صخره های مرجانی روی قله کوه ها نشسته است یا نه – داروین قبلاً نظریه خود را در مورد تشکیل صخره داشت. او تصور کرد (به درستی) که آن صخره ها روی لبه های کوه در حال غرق شدن رشد می کنند. مرجان های ظریف ساخته شده و زمین غرق شده را جبران می کند تا در شرایط بهینه گرما و نور باقی بماند. در دماغه امید خوب، داروین با ستاره شناس سر جان هرشل، احتمالاً در مورد تکامل تدریجی زمین شناسی لایل و شاید در مورد چگونگی ایجاد یک مشکل جدید، «معمای اسرار»، یعنی تغییر همزمان حیات فسیلی، صحبت کرد.
در آخرین مرحله سفر، داروین دفتر خاطرات 770 صفحه ای خود را به پایان رساند، 1750 صفحه یادداشت را جمع کرد، 12 فهرست از 5436 پوست، استخوان و لاشه خود را تهیه کرد – و هنوز هم از خود می پرسید: آیا هر مرغ مسخره گالاپاگوس گونه ای طبیعی بوده است؟ چرا تنبل های زمینی منقرض شدند؟ او با مشکلات کافی به خانه رفت تا یک عمر برایش دوام بیاورد. هنگامی که او در اکتبر 1836 فرود آمد، نیابت از بین رفته بود، اسلحه جای خود را به دفترچه یادداشت داده بود، و نظریه پرداز برتر – که همیشه از دلایل کوچک به نتایج بزرگ حرکت می کرد – شهامت داشت فراتر از قراردادهای فرهنگ ویکتوریایی خود نگاه کند تا پاسخ های جدیدی را در یابد.
داروین با پایان سفر خود و با کمک هزینه سالانه 400 پوندی از پدرش، اکنون در میان اعیان شهری به عنوان یک زمین شناس نجیب زاده ساکن شد. او با لیل دوست شد و در ژانویه 1837 به عنوان یکی از اعضای جدید انجمن زمین شناسی در مورد خط ساحلی شیلی صحبت کرد (او تا سال 1838 دبیر انجمن بود). داروین از طریق انتشار دفتر خاطرات خود به عنوان مجله تحقیقات زمین شناسی و تاریخ طبیعی کشورهای مختلف مورد بازدید H.M.S. بیگل (1839). او با کمک 1000 پوندی خزانه داری، که از طریق شبکه کمبریج به دست آمد، بهترین کارشناسان را به کار گرفت و توصیفات آنها را از نمونه های خود در جانورشناسی سفر H.M.S منتشر کرد. بیگل (1838-43). ستاره داروین طلوع کرده بود و او اکنون در لندن شیرخوار شده بود.
در آن سالهای ناآرامیهای داخلی پس از اولین قانون اصلاحات (1832) بود که داروین نظریه تکامل خود را ابداع کرد. ناسازگاران رادیکال انحصار کلیسا بر قدرت را محکوم می کردند – حمله به وضعیت موجود انگلیکن که بر پایه های معجزه آسا تکیه داشت: آفرینش ماوراء طبیعی فرضی زندگی و جامعه. داروین ریشههای یونیتاری داشت، و یادداشتهای نفسگیر او نشان میدهد که چگونه درک مخالف رادیکال او از برابری و بردهداری تصویر او را از مکان انسان در طبیعت ترسیم میکند: «حیوانات – که ما آنها را بردههای خود کردهایم، دوست نداریم آنها را همتای خود بدانیم. – برده نباشید. دارندگان می خواهند مرد سیاه پوست را از نوع دیگری بسازند؟ برخی از رادیکالها این سؤال را مطرح کردند که آیا هر حیوانی بهطور منحصربهفردی توسط خدا «طراحی» شده است، در حالی که همه مهرهداران طرح ساختاری مشابهی داشتند. چارلز بابیج چندماهه – که شهرت ماشین را محاسبه می کرد – از خدا یک برنامه نویس الهی ساخت که زندگی را با استفاده از قانون طبیعی به جای معجزه موقتی تعیین کرد. این روش اولترا ویگ بود، و در سال 1837 داروین، یک اصلاحکننده بیعیب ویگ که از مجالس بابیج لذت میبرد، به همین ترتیب پذیرفت که «خلق بهواسطه… قوانین خلق میکند».
یافته های کارشناسان داروین را به اعماق بدعت آمیزتر فرستاد. در کالج سلطنتی جراحان، ریچارد اوون، آناتومیست برجسته دریافت که جمجمه رودخانه اوروگوئه داروین متعلق به توکسودون است، یک اسب آبی به اندازه اسب آبی از کاپیبارای آمریکای جنوبی. فسیل های پامپاس چیزی شبیه کرگدن ها و ماستودون ها نبودند. آنها آرمادیلوها، مورچه خواران و تنبلهای بزرگ منقرض شده بودند که نشان میداد پستانداران آمریکای جنوبی بر اساس برخی از «قانون جانشینی» ناشناخته جای خود را به نوع خودشان دادهاند. در انجمن جانورشناسی، پرنده شناس جان گولد اعلام کرد که پرندگان گالاپاگوس مخلوطی از خرچنگ، فنچ و “منقار درشت” نیستند، بلکه همه سهره های زمینی هستند که به طور متفاوتی سازگار شده اند. هنگامی که گولد در مارس 1837، مرغ مقلد گالاپاگوس را به عنوان سه گونه، منحصر به فرد جزایر مختلف تشخیص داد، داروین مجموعه فیتزروی را بررسی کرد تا کشف کند که هر جزیره دارای فنچ نماینده خود نیز است. اما چگونه همه آنها از استعمارگران سرزمین اصلی فاصله گرفتند؟ در آن زمان داروین در نزدیکی برادر آزاداندیش خود، اراسموس، در وست اند لندن زندگی می کرد و حلقه ناهار خوری مخالفان آنها، که شامل هریت مارتینو متحد بود، محیط مناسبی را برای نشخوار فکری داروین فراهم کرد. داروین «تغییر» (تکامل، همانطور که اکنون نامیده می شود) را اتخاذ کرد، شاید به دلیل آشنایی با آن از طریق کار پدربزرگش و رابرت گرانت. با این وجود، روحانیون کمبریج آن را به عنوان یک بدعت حیوانی، اگر نگوییم کفرآمیز، که بشریت را فاسد میکند و ضمانتهای معنوی نظم اجتماعی را از بین میبرد، نفرتانگیز بود. بدین ترتیب زندگی دوگانه داروین آغاز شد که دو دهه ادامه داشت.
او به مدت دو سال دفترچه ها را با ژاکت پر کرد. شدت و سخت گیری در آن وجود داشت. او به دنبال علل انقراض بود، زندگی را به عنوان یک درخت منشعب پذیرفت (نه یک سری پله برقی، ایده قدیمی)، با انزوای جزیره مقابله کرد و به این فکر کرد که آیا تغییرات به تدریج ظاهر می شوند یا در یک ضربه. او نیروی لامارکی را که زندگی را به طور اجتنابناپذیری به سمت بالا میبرد، با شوخیهای سوارهنظامی رد کرد: «اگر همه انسانها مردهاند، پس میمونها انسانها را میسازند. – انسانها فرشتگان میسازند»، که نشان میدهد فرمان شکستخورده چقدر اندک در هیستری مربیان کمبریج خود درباره تبار میمونها شریک است. در واقع، “بالا” وجود نداشت: او نسبیت گرا شد، و احساس کرد که زندگی در حال گسترش به سمت بیرون در طاقچه ها است، نه ایستادن روی یک نردبان. هیچ راهی برای رتبهبندی انسانها و زنبورها، هیچ معیاری برای «عالی» وجود نداشت: انسان دیگر تاج آفرینش نبود.
تپش قلب و مشکلات معده او را در سپتامبر 1837 تحت تاثیر قرار داد. استرس او را در سال 1838 به ارتفاعات اسکاتلند فرستاد، جایی که او به مطالعه “جاده های موازی” گلن روی، مانند سواحل مرتفع در شیلی، منحرف شد. اما در حالی که او به بستر علمی جامعه تحت سلطه روحانیون ادامه می داد، بیماری بازگشت. او نوشت: «کل پارچه [معجزهآسا] میپاشد و میافتد». داروین حق داشت نگران باشد. اگر راز او کشف می شد، او را متهم به ترک اجتماعی می کردند. در ادینبورگ سانسور را دیده بود. ماتریالیست های دیگر علنا رسوا می شدند. یادداشت های او شروع به طرح ترفندهای خلع سلاح کرد: “به آزار و اذیت ستاره شناسان اولیه اشاره کنید.” پشت نماي محترم او در انجمن زمين شناسي تحقير جديدي نسبت به كوته بيني مشيت الاهي نهفته بود. رئیس جمهور، کشیش ویلیام ویول، “طول روزهایی را می گوید که با مدت خواب انسان سازگار است.” او یادداشت کرد چه “تکبر!!”
انسان: مسئله اصلی وجود داشت. داروین از همان ابتدا انسان و جامعه را در معادله تکاملی نوشت. او غرایز اجتماعی حیوانات سرباز را دید که به اخلاق تبدیل می شود و رفتار انسانی اورانگوتان ها را در باغ وحش مطالعه کرد. با رادیکال شدن جامعه آوانگارد، داروین در سال 1838 وارد مرحله اولترارادیکال خود شد – حتی با بیان اینکه اعتقاد به خدا یک استراتژی ریشهدار بقای قبیلهای است: «عشق به خدا [یک] اثر سازمان [مغز] است. ای ماتریالیست!» خودش را مسخره کرد در روزگاری که شخصیت یک جنتلمن باید سرزنش میشد، یادداشتهای داروین یک حلقه پنهانی داشت. هیچ یک از اینها هنوز شناخته نشده است. این حرفه ای ثروتمند – که در سال 1838 در باشگاه معتبر آتنائوم و در سال 1839 در انجمن سلطنتی پذیرفته شد – چیزهای زیادی برای از دست دادن داشت.
داروین بهعنوان یک ورزشکار از شایر، از پرورشدهندگان در مورد نحوه تغییر سگهای خانگی و کبوترهای شیک با مشاهده تغییرات جزئی و برجسته کردن آنها از طریق پرورش سؤال کرد. اما او فقط با خواندن مقاله اقتصاددان توماس مالتوس در مورد اصل جمعیت در سپتامبر 1838، تطابق کامل بین نحوه عملکرد طبیعت و روشی که علاقه مندان به تولید نژادهای جدید تولید کردند، مشاهده کرد. دایره. داروین در یک انقلاب کارگاهی زندگی می کرد. مالتوس گفته بود که همیشه دهان های زیادی برای تغذیه وجود دارد – جمعیت از نظر هندسی افزایش می یابد، در حالی که تولید غذا به صورت حسابی افزایش می یابد – و صدقه بی فایده است. بنابراین ویگ ها در سال 1834 قانون فقرای مالتوس را تصویب کرده بودند و فقرای بیمار را در کارگاه ها زندانی می کردند (مردان را از زنان جدا می کردند تا از تولید مثل جلوگیری کنند). هریت مارتینو، همراه غذاخوری داروین (که خیلی ها انتظار داشتند با برادرش اراسموس ازدواج کند)، مبلغ ضعیف قانون ویگ ها بود. (پمفلت های رمان مالتوسی او در زمانی که او در کشتی بیگل بود برای داروین فرستاده شده بود.) داروین متوجه شد که انفجارهای جمعیتی منجر به مبارزه برای منابع می شود و رقابت متعاقب آن افراد نامناسب را از بین می برد. این ایده ای بود که او اکنون در مورد طبیعت به کار می برد (او قبلاً فکر می کرد که جمعیت حیوانات در طبیعت ثابت می مانند). داروین مکانیسم اصلاح شده مالتوسی خود را «انتخاب طبیعی» نامید. طبیعت به همان اندازه غیرخیرخواه بود، بحث ادامه داشت: پرجمعیت، مبارزه شدیدی را تجربه کرد، و از هر گونه تغییرات شانسی، خوب و بد، بهترین ها، «بازمانده از ده هزار آزمایش»، پیروز شد، تحمل کرد، و در نتیجه گذشت. در مورد ویژگی بهبود یافته آن این راهی بود که یک گونه با تکامل لیلی زمین همگام شد.
داروین یک لیست ساز متولد شده بود. در سال 1838 او حتی مزایا و معایب زن گرفتن را هم به خطر انداخت – و در سال 1839 با پسر عمویش اما ودگوود (96-1808) ازدواج کرد. در حال حاضر، داروین این تصور را پذیرفته بود که حتی ویژگیهای ذهنی و غرایز نیز به طور تصادفی متفاوت هستند، و آنها چیزهایی برای انتخاب هستند. اما او از واکنش اما متوجه شد که باید نظرات خود را علناً استتار کند. اگرچه تصادفی بودن و مخرب بودن سیستم تکاملی او – با هزاران نفر که میمیرند تا «مناسبترین» بتوانند زنده بمانند – جای کمی برای یک خدای خوشخیم که شخصاً عمل میکند، باقی میگذارد، داروین همچنان معتقد بود که خدا قانونگذار نهایی جهان است. در سال 1839 او آخرین یادداشت تکاملی اصلی خود را بست و نظریه او تا حد زیادی کامل شد.
داروین طرحی 35 صفحه ای از نظریه انتخاب طبیعی خود را در سال 1842 تهیه کرد و در سال 1844 آن را گسترش داد، اما هیچ قصد فوری برای انتشار آن نداشت. او در سال 1844 نامه ای به اما نوشت که در صورت مرگ او باید 400 پوند به ویراستار برای انتشار این اثر بپردازد. شاید اول می خواست بمیرد. در سال 1842، داروین که به طور فزایندهای از جامعه دوری میکرد، خانواده را به دهکده منزوی داون، در کنت، در «لبهترین لبه جهان» منتقل کرد. (در واقع تنها 26 مایل از مرکز لندن فاصله داشت.) در اینجا، که در محله سابق، داون هاوس زندگی می کرد، سبک زندگی دوستان روحانی خود را تقلید کرد. او از ترس چشمان کنجکاو، حتی جاده بیرون از خانه اش را پایین آورد. گوشه نشینی او کامل بود: از این به بعد روزهایش را مانند ساعت می دوید، با دوره های مشخصی برای پیاده روی، چرت زدن، مطالعه و تخته نرد شبانه. او مسئولیت های محلی خود را انجام داد و در نهایت به اداره کلوپ محلی زغال سنگ و لباس برای کارگران کمک کرد. ساعات کار او به زنبورها، گلها و بارناکلها و کتابهایش در مورد صخرههای مرجانی و زمینشناسی آمریکای جنوبی واگذار شد که سه مورد از آنها در سالهای 1842-1846 شهرت او را به عنوان یک زمینشناس حرفهای تضمین کرد.
او به ندرت به راز خود اشاره می کرد. داروین وقتی این کار را کرد، مخصوصاً به جوزف دالتون هوکر، گیاهشناس باغ کیو، گفت که اعتقاد به تکامل «مثل اعتراف به قتل» است. تشبیه با آن جنایت بزرگ چندان عجیب نبود: ملحدان فتنه گر از تکامل به عنوان بخشی از سلاح خود در برابر ظلم انگلیکان استفاده می کردند و به دلیل کفرگویی به زندان می افتادند. داروین، عصبی و حالت تهوعآور، با تلاش برای درمانهای آبگرم و چاقی (حتی بستن باطریهای بشقاب به معدهی داغدارش)، اخلاق محافظهکار روحانی را درک کرد. او نسبت به تخلفاتی که ممکن بود ایجاد کند حساس بود. او همچنین بسیار ثروتمند بود: در اواخر دهه 1840 داروین ها 80000 پوند سرمایه گذاری کردند. او مالک غایب دو مزرعه بزرگ لینکلن شایر بود. و در دهه 1850 او ده ها هزار پوند را در سهام راه آهن شخم زد. اگرچه تئوری او، با تأکیدات سرمایهداری و شایسته سالاریاش، کاملاً شبیه هر چیزی بود که توسط رادیکالها و آشوبگران تبلیغ میشد، متفاوت بود، آن سالهای پرتلاطم زمانی برای شکستن پوشش نبود.
از سال 1846 تا 1854، داروین به اعتبار خود به عنوان یک متخصص در مورد گونه ها با پیگیری یک مطالعه دقیق در مورد همه حشرات شناخته شده افزود. او که مجذوب تمایز جنسی آنها شده بود، متوجه شد که برخی از زنان دارای نرهای کوچک منحط هستند که به آنها چسبیده اند. این باعث علاقه او به تکامل اشکال مختلف نر و ماده از یک موجود هرمافرودیت اصلی شد. چهار تک نگاری در مورد چنین گروه مبهم او را به یک متخصص جهانی تبدیل کرد و در سال 1853 مدال سلطنتی انجمن سلطنتی را برای او به ارمغان آورد.
انگلستان در دهه 1850 ساکتتر و مرفهتر شد و در اواسط دهه، حرفهایها زمام امور را به دست گرفتند، امتحانات را برگزار کردند و یک نظام شایستهسالاری ایجاد کردند. تغییر ترکیب اجتماعی علم – که با ظهور توماس هنری هاکسلی زیستشناس آزاداندیش مشخص میشود – نوید پذیرش بهتر داروین را میداد. هاکسلی، فیلسوف هربرت اسپنسر، و سایر افراد خارجی طبیعت سکولار را در وست مینستر ریویوی عقل گرا انتخاب می کردند و تأثیر «بخشش را به سخره می گرفتند». داروین با مرگ غم انگیز دختر بزرگش، آنی، بر اثر حصبه در سال 1851، آخرین تکه های اعتقادش به مسیحیت را از دست داده بود.
جهان برای داروین و نظریهاش امنتر میشد: انگلستان اواسط دوره ویکتوریا پایدارتر از دهه سی گرسنه یا دهه 1840 آشفته بود. در سال 1854 او آخرین مشکل اصلی خود را حل کرد، دو شاخه کردن جنس ها برای تولید شاخه های تکاملی جدید. او از یک تشبیه صنعتی آشنا در کارخانههای Wedgwood استفاده کرد، یعنی تقسیم کار: رقابت در بازار پر ازدحام طبیعت به نفع انواعی است که میتوانند از جنبههای مختلف یک طاقچه بهرهبرداری کنند. گونهها در محل از هم جدا میشوند، مانند تاجران در همان خانه. داروین در طول سال 1855، دانهها را در آب دریا آزمایش کرد تا ثابت کند که آنها میتوانند از گذرگاههای اقیانوسی برای شروع فرآیند گونهزایی در جزایر جان سالم به در ببرند. سپس کبوترهای شیک نگهداری کرد تا ببیند آیا جوجه ها بیشتر شبیه کبوتر سنگی اجدادی هستند تا والدین عجیب و غریب خود. داروین قیاس خود از انتخاب طبیعی را با «انتخاب مصنوعی» خیالپرداز، به قول خودش، کامل کرد. او استراتژی بلاغی خود را آماده می کرد و آماده ارائه نظریه خود بود.
پس از صحبت با هاکسلی و هوکر در داون در آوریل 1856، داروین شروع به نوشتن کتابی سه جلدی کرد که نام آزمایشی آن انتخاب طبیعی بود، که برای سرکوب مخالفان با انبوهی از حقایق طراحی شده بود. داروین اکنون از اقتدار علمی و اجتماعی بینظیری برخوردار بود، و جایگاه او در محله زمانی که در سال 1857 به عنوان قاضی صلح سوگند یاد کرد، تضمین شد. داروین با تشویق لیل، تا تولد دهمین و آخرین فرزندش، چارلز وارینگ، به نوشتن ادامه داد. داروین (متولد 1856، زمانی که اما 48 ساله بود)، که از نظر رشدی ناتوان بود. در حالی که داروین در دهه 1830 فکر میکرد که گونهها تا زمانی که محیط تغییر کند کاملاً سازگار میمانند، اکنون معتقد بود که هر گونه تغییر جدید ناقص است و مبارزه دائمی قانون است. او همچنین تکامل زنبورهای کارگر عقیم را در سال 1857 توضیح داد. این زنبورها نمیتوانستند انتخاب شوند، زیرا آنها زاد و ولد نمیکردند، بنابراین او انتخاب “خانواده” را انتخاب کرد (انتخاب خویشاوندی، همانطور که امروزه شناخته میشود): کل کلنی از حفظ آنها سود برد.
داروین یک چهارم میلیون کلمه را تا 18 ژوئن 1858 به پایان رسانده بود. در آن روز نامهای از آلفرد راسل والاس، سوسیالیست انگلیسی و گردآورنده نمونههایی که در مجمعالجزایر مالایی کار میکرد، دریافت کرد که در آن نظریهای شبیه به آن ترسیم شده بود. داروین از ترس از دست دادن اولویت، راهحل لایل و هوکر را پذیرفت: آنها در 1 ژوئیه 1858 در انجمن لینین عصارههای مشترکی از آثار داروین و والاس را خواندند. و بنابراین او اولین ارائه عمومی نظریه انتخاب طبیعی را از دست داد. این یک غیبت بود که سال های آخر او را رقم زد.
داروین با عجله یک «انتزاعی» از انتخاب طبیعی را آغاز کرد که به کتابی قابل دسترس تر تبدیل شد، در مورد منشأ گونه ها به وسیله انتخاب طبیعی، یا حفظ نژادهای مورد علاقه در مبارزه برای زندگی. داروین که اکنون 50 ساله است، که از حالت تهوع وحشتناکی رنج می برد، هنگامی که کتاب در 22 نوامبر 1859 به تجارت فروخته شد، در یک آبگرم در اسکله های متروک یورکشایر مخفی شد. نامه های خود به خود (“چگونه می خواهید مرا زنده به صلیب بکشید”). او درباره آن ماهها گفت: «زندگی در جهنم».
این کتاب باعث ناراحتی حامیان کمبریج او شد، اما آنها اکنون برای علم در حاشیه بودند. با این حال، مخالفان رادیکال، مانند زیستشناسان و زمینشناسان در حال رشد لندن، همدردی کردند، حتی اگر تعداد کمی از آنها رویکرد هزینه-فایده داروین را به طبیعت اتخاذ کنند. روزنامه ها به یک نتیجه رسیدند که داروین به طور خاص از آن اجتناب کرده بود: اینکه انسان ها از میمون ها تکامل یافته اند و داروین جاودانگی نوع بشر را انکار می کند. یک داروین حساس که هیچ ظاهر شخصی ندارد، اجازه می دهد هاکسلی که در حال حاضر یک دوست خوب است، آن بخش از بحث را مدیریت کند. هاکسلی متعصب، که به همان اندازه که داروین از آن متنفر بود، به بحث عمومی علاقه داشت، دلایل خاص خود را برای دست زدن به این موضوع داشت و این کار را با اشتیاق انجام داد. او سه بررسی درباره منشاء گونه ها نوشت، از تکامل انسان در نشست آکسفورد انجمن پیشرفت علم بریتانیا در سال 1860 دفاع کرد (زمانی که اسقف ساموئل ویلبرفورس به شوخی پرسید که آیا میمون ها طرف مادربزرگ یا پدربزرگ هاکسلی هستند)، و کتاب خود را منتشر کرد. کتاب در مورد تکامل انسان، شواهدی به جایگاه انسان در طبیعت (1863). چیزی که هاکسلی از آن دفاع میکرد طبیعتگرایی تکاملی داروین، مفروضات غیرمعجزهآمیز او بود، که علم زیستشناسی را به حوزههایی که قبلاً تابو بود سوق داد و قدرت متخصصان هاکسلی را افزایش داد. و آنها بودند که مدال کوپلی انجمن سلطنتی را برای داروین در سال 1864 به دست آوردند.
واکنش هاکسلی، با اشتیاق به تکامل و نظر سردتر در مورد انتخاب طبیعی، معمولی بود. انتخاب طبیعی – «قانون هیگلدی-پیگلدی» در کلمات نادیده انگاشته هرشل – در زمان داروین از حمایت کمی برخوردار بود. در مقابل، خود تکامل («تبار»، داروین آن را نامید – کلمه تکامل تنها در آخرین نسخه، 1872، Origin معرفی شد) تا سال 1866 از پلتفرم های انجمن بریتانیا به رسمیت شناخته شد. در آن سال نیز، داروین خود را ملاقات کرد. ارنست هکل، جانورشناس آلمانی، تحسینکننده، که تبلیغ او داروینیسموس را در سراسر جهان پروس گسترش داد. دو سال بعد پادشاه پروس نشان Pour le Mérite را به داروین اعطا کرد.
دورههای طولانی بیماری ناتوانکننده در دهه 1860، داروین ریشدار را لاغر و ویران کرد. او یک بار به مدت 27 روز متوالی استفراغ کرد. داون هاوس یک درمانگاه بود که در آن بیماری عادی بود و اما پرستار خدمتکار. او یک سپر بود که از پدرسالار محافظت می کرد و از او حمایت می کرد. داروین از نظر کلیشههای نژادی و جنسی، یک ویکتوریایی معمولی بود. و با وجود اینکه او به شدت طرفدار الغا بود، همچنان سیاهپوستان را نژاد پایینتری میدانست. اما تعداد کمی از سوسیالیست های برابری طلب این تعصبات را به چالش کشیدند – و داروین که در فرهنگ رقابتی ویگ غوطه ور بود و ارزش های آن را در علم خود گنجانده بود، زمانی برای سوسیالیسم نداشت.
این خانه همچنین یک آزمایشگاه بود، جایی که داروین به آزمایش و اصلاح Origin از طریق شش نسخه ادامه داد. اگرچه او به آرامی به «خدای من «انتخاب طبیعی» سوگند یاد کرد، اما با تأکید مجدد بر دیگر علل تغییر – به عنوان مثال، تأثیرات استفاده مداوم از یک اندام – به منتقدان پاسخ داد و این باور لامارکی را تقویت کرد که چنین تغییراتی از طریق استفاده بیش از حد ممکن است از بین برود. بر. او در کتاب «تنوع حیوانات و گیاهان تحت اهلی شدن» (1868) حقایق را بررسی کرد و علل تنوع در نژادهای اهلی را بررسی کرد. این کتاب به منتقدانی مانند جورج داگلاس کمپبل، هشتمین دوک آرگیل پاسخ داد، که از روند تغییرات تصادفی و کور داروین متنفر بود و ظاهر «تولدهای جدید» را به عنوان هدف در نظر میگرفت. داروین با نشان دادن این نکته که خیالپردازان از طیف تغییرات طبیعی برای تولید تافتها و گرههای روی کبوترهای شیک خود انتخاب کردند، این توضیح مشروط را تضعیف کرد.
در سال 1867، مهندس فلمینگ جنکین استدلال کرد که هر گونه تغییر مطلوبی با تولید مجدد در میان جمعیت عمومی از بین می رود و از بین می رود. هیچ مکانیسمی برای وراثت شناخته نشده بود، و بنابراین داروین در تنوع، فرضیه خود را در مورد “پانژنز” برای توضیح وراثت گسسته صفات ابداع کرد. او تصور میکرد که هر بافت یک ارگانیسم «جوشهای» کوچکی را بیرون میریزد که به اندامهای جنسی منتقل میشود و اجازه میدهد نسخههایی از خود در نسل بعدی ساخته شود. اما فرانسیس گالتون پسر عموی داروین نتوانست آن جواهر را در خون خرگوش بیابد و این نظریه رد شد.
داروین در حرکات جناحی برای دور زدن منتقدانش ماهر بود. او موضوعات به ظاهر غیرقابل حل – مانند گل های ارکیده – را می گرفت و آنها را برای “انتخاب طبیعی” آزمایش می کرد. از این رو، کتابی که پس از منشأ منتشر شد، در کمال تعجب همگان، «تدبیرهای مختلفی است که توسط آن ارکیدههای انگلیسی و خارجی توسط حشرات بارور میشوند» (1862). او نشان داد که زیبایی ارکیده یک تکه هوس گلی نیست که توسط خدا برای خشنود ساختن انسان ها طراحی شده است، بلکه با انتخاب برای جذب گرده افشان های متقاطع حشرات برجسته شده است. گلبرگها زنبورها را به سمت شلیل هدایت میکردند و کیسههای گرده دقیقاً در جایی رسوب میکردند که میتوانستند توسط کلاله گل دیگری جدا شوند.
اما چرا گرده افشانی متقابل اهمیت دارد؟ کار گیاه شناسی داروین همیشه با مکانیسم تکاملی او مرتبط بود. او معتقد بود که گیاهان گرده افشانی متقاطع فرزندان مناسب تری نسبت به خود گرده افشان ها تولید می کنند و برای اثبات این موضوع از نبوغ قابل توجهی در انجام هزاران تقاطع استفاده کرد. نتایج در اثر لقاح متقاطع و خود باروری در پادشاهی گیاهی (1876) ظاهر شد. کتاب بعدی او، شکلهای مختلف گلها در گیاهانی از همان گونهها (1877)، دوباره نتیجه کار طولانی مدت در مورد روشی بود که تکامل در برخی از گونهها به اشکال مختلف گلهای نر و ماده برای تسهیل زادآوری کمک میکرد. داروین مدتها به تأثیرات همخونی حساس بود، زیرا خودش نیز مانند خواهرش کارولین با یک پسر عموی Wedgwood ازدواج کرده بود. او از پیامد ناتوان کننده آن برای پنج پسرش عذاب می کشید. او نیازی به نگرانی نداشت، زیرا آنها به خوبی کار کردند: ویلیام یک بانکدار شد، لئونارد سرگرد ارتش، جورج پلومین پروفسور نجوم در کمبریج، فرانسیس خواننده گیاه شناسی در کمبریج، و هوراس یک سازنده ابزار علمی شد. داروین همچنین گیاهان حشرهخوار، گیاهان بالارونده و واکنش گیاهان به جاذبه و نور را مورد مطالعه قرار داد (به نظر او نور خورشید چیزی را در نوک شاخه فعال میکند، ایدهای که کار آینده را بر روی هورمونهای رشد در گیاهان هدایت میکند).
در طول دهه 1860 انتخاب طبیعی در حال حاضر برای رشد جامعه اعمال می شد. A.R. والاس همکاری را تقویت پیوندهای اخلاقی در قبایل بدوی دید. در مقابل، طرفداران داروینیسم اجتماعی شکایت داشتند که تمدن مدرن از “ناشایست” در برابر انتخاب طبیعی محافظت می کند. فرانسیس گالتون استدلال میکرد که ویژگیهای شخصیتی خاص – حتی مستی و نبوغ – به ارث رسیدهاند و «بهرشتشناسی»، آنطور که میگویند، تخلیه ژنتیکی را متوقف میکند. گرایش به توضیح تکامل نژادهای بشری، اخلاق و تمدن توسط داروین در دو جلدی خود به نام تبار انسان و انتخاب در رابطه با جنسیت (1871) پوشش داده شد. کتاب معتبر، دارای حاشیهنویسی و در جاهایی به شدت حکایتی بود. این دو جلد مجزا بودند، اولی در مورد تکامل تمدن و منشأ انسانی در میان میمونهای دنیای قدیم بحث میکرد. (تصویر داروین از جد انسان مودار با گوش های نوک تیز منجر به انبوهی از کاریکاتورها شد.) جلد دوم به منتقدانی مانند آرگیل پاسخ داد که شک داشتند پرهای مرغ مگس خوار رنگین کمانی عملکردی داشته باشد – یا توضیحی داروینی داشته باشد. داروین استدلال می کرد که پرندگان ماده جفتی را برای پرهای زرق و برق خود انتخاب می کنند. داروین طبق معمول از شبکه بزرگ مکاتبات خود متشکل از پرورش دهندگان، طبیعت شناسان و مسافران در سراسر جهان استفاده کرد تا شواهدی برای آن ارائه کند. چنین “انتخاب جنسی” در بین انسانها نیز اتفاق افتاده است. او معتقد بود که با پذیرش مفاهیم متنوع زیبایی در جوامع بدوی، ترجیحات زیبایی شناختی می تواند منشأ نژادهای بشری را توضیح دهد.
توضیح داروین نیز تا حدودی متوجه والاس بود. والاس مانند بسیاری از سوسیالیست های سرخورده به معنویت گرایی مشغول شده بود. او استدلال می کرد که مغز انسان توسعه یافته بیش از حد توسط نیروهای روح فراهم شده است تا بشریت را به سوی کمال هزار ساله سوق دهد. داروین برای این کار وقت نداشت. اگرچه او سرانجام در سال 1874 در یک جلسه با گالتون و جورج الیوت رمان نویس (ماریان ایوانز) در خانه برادرش شرکت کرد، از “چنین آشغالی” وحشت کرد و در سال 1876 10 پوند برای هزینه های پیگرد قانونی رسانه فرستاد.
داروین خط کار دیرینه دیگری را به پایان رساند. داروین از زمان مطالعه اورانگوتان های بداخلاق در باغ وحش لندن در سال 1838، از طریق تولد 10 فرزندش (که انقباضات صورت آنها را به درستی یادداشت کرد)، شیفته بیان بود. او در دوران دانشجویی حملاتی را شنیده بود که بر این عقیده بود که ماهیچه های صورت افراد توسط خدا طراحی شده است تا افکار منحصر به فرد آنها را بیان کنند. اکنون او که با تصویر عکاسی به نام «بیان احساسات در انسان و حیوانات» (1872) به تصویر کشیده شده است، موضوع را به خشم و بداخلاقی های پناهجویان در بر می گیرد، همه برای نشان دادن تداوم احساسات و بیان بین انسان و حیوانات.
داروین مهربان ارادت فوق العاده ای را برانگیخت. یک دایره محافظ در اطراف او شکل گرفت که توسط هاکسلی و هوکر محکم قفل شد. آنها بودند که مخالفان، به ویژه جانورشناس کاتولیک رومی سنت جورج جکسون میوارت را طرد کردند. داروین هم آن را فراموش نکرد: او به جمع آوری 2100 پوند کمک کرد تا یک هاکسلی خسته را در سال 1873 به تعطیلات بفرستد، و آزار او منجر به اضافه شدن والاس بی عیب و نقص به فهرست مدنی در سال 1881 شد. بسیاری از داروین به شدت ترسیده بودند. او به ندرت دیده می شد و هنگامی که او را دید – برای مثال، جان فیسک، فیلسوف هاروارد، یکی از بازدیدکنندگان ممتاز داون هاوس در سال 1873، او را “عزیزترین، شیرین ترین، دوست داشتنی ترین پدربزرگ پیری که تا به حال بوده است.”
داروین زندگینامه خود را بین سالهای 1876 و 1881 نوشت. این کتاب بهجای انتشار برای نوههایش سروده شد و بهویژه به دلیل بیزاری او از افسانههای مسیحی عذاب ابدی بود. با این حال، به افرادی که در مورد اعتقادات مذهبی او جویا می شدند، او فقط می گفت که او یک آگنوستیک است (کلمه ای که هاکسلی در سال 1869 ابداع کرد).
تردمیل آزمایش و نوشتن به زندگی او معنا می بخشید. اما زمانی که او آخرین علاقه طولانی مدت خود را با انتشار کتاب تشکیل قالب گیاهی، از طریق عمل کرم ها (1881) به پایان رساند، آینده تاریک به نظر می رسید. چنین موضوع خاکی داروین معمولی بود: همانطور که او نشان داده بود که اکوسیستم های امروزی با درجات بی نهایت کوچک و آندهای قدرتمند با برآمدگی های کوچک ساخته شده اند، او نیز به دگرگونی عظیم مناظر توسط فروتن ترین ساکنان زمین پایان داد.
او که از آنژین رنج میبرد، مشتاقانه منتظر پیوستن به کرمها بود و به «پایین قبرستان به عنوان شیرینترین مکان روی زمین» فکر میکرد. او در مارس 1882 تشنج کرد و در 19 آوریل بر اثر حمله قلبی درگذشت. گروههای با نفوذ خواهان برگزاری بزرگداشت بزرگتری نسبت به تشییع جنازه در داون بودند، چیزی بهتر برای طبیعتگرای نجیبزادهای که «طبیعت جدید» را به دست متخصصان جدید تحویل داده بود. گالتون از انجمن سلطنتی خواست تا از خانواده برای دفن دولتی اجازه بگیرد. هاکسلی، که با در اختیار گرفتن بحث عمومی، شهرت داروین را حفظ کرده بود که “طبیعت شیرین و ملایم به کمال شکوفا شد”، به قول یک روزنامه، قانون کلیسای وست مینستر را متقاعد کرد که آگنوستیک متعصب را در آنجا دفن کند. و به این ترتیب داروین در 26 آوریل 1882 با حضور اشراف جدید علم و دولت با شکوه کلیسایی کامل به خاک سپرده شد.